1395/7/11
با دو مسافر آمريکايي 30 روز ميريم دور ايران
20 روز سپري شده. امروز چهارشنبه 14 مهر برابر با 5 محرم در مسير کوير فرحزاد به يزد در بياضه نگه داشتم که هم نگاهي به قنات بندازيم و هم قلعه رو ببينيم و هم اينکه چاي و قهوه بخوريم.
مسافرا رفتند که گشتي دور قلعه بزنند و من هم بساط چاي و قهوه رو تو حياط مسجد چسبيده به قلعه پهن کردم.
گز اصفهان، مسقطي شيراز، خرما، شکلات، بيسکويت، چاي، قهوه و آب معدني ...
کمي منتظر موندم و تو اين فاصله به قلعه ساساني و اينکه به فنا رفت و کنارش مسجد ساخته شد و به اينا فکر مي کردم که مسافرا وارد حياط مسجد شدند و به همراه اونا يه آقايي هم وارد محوطه شدند و گفتند که مي تونند در مسجد رو باز کنند که مسافرا داخل مسجد رو هم ببيند و خيلي هم خوش برخورد بودند و گفتند که ما مردم آمريکا رو دوست داريم و "قفل" در مسجد رو باز کردند و وارد مسجد شديم که بخاطر محرم کلي با پارچه هاي مشکي، سبز و قرمز تزيين شده بود و مسافرا چند تا عکس انداختند و کمي صحبت کرديم و برگشتيم که چاي بخوريم.
وقتي برگشتم به سمت چاي و قهوه و صحنه رو ديدم از خنده روده بر شدم. پنج شش تا از خانمها که از مسجد رد مي شدند فکر کردند که بساطي که ما پهن کرديم خيراتي هستش و همه رو خالي کرده بودند و وقتي ما رو ديدند که داريم ميايم حرکت کردند و رفتند و من همچنان دارم از يادآوري اين صحنه مي خندم و براي مسافرا در مورد انواع و اقسام پذيرايي در محرم توضيح دادم.
غروب که رسيديم به هتل يزد، پذيرش بهشون شيريني تعارف کرد و مسافر مي گفت حالا منم مي تونم يه مشت از شيريني بردارم همونطور که همه ي گز و شيريني و بساط ما رو برداشتند.
اجر شما با سيد الشهدا