با دو مسافر هلندي هستم كه اصلا چيني هستند اما بزرگ شده ي هلندند. 18 روز ميريم دور ايران و ديشب (پنجشنبه 1393/12/21) اهواز بوديم.
شب خواب ديدم كه تصادف كردم. اعتقادي به خواب ديدن و اين حرفها ندارم اما امروز بهرحال يك كم حواسم رو جمع تر كردم. صبح از اهواز به طرف كرمانشاه حركت كرديم. وارد اتوبان انديمشك-خرم آباد شديم. حدودا از نصف اتوبان رد شديم كه چند تونل پشت هم قرار داشتند. از يكي از تونلها كه رد شديم در انتهاي تونل حالت پيچ داشت و به انتهاي تونل كه رسيديم متوجه شدم كه ماشينها توقف كرده اند. منم توقف كردم اما خيلي خطرناك بود و براي اينكه ماشينهاي پشت سري به من برخورد نكنند به آرامي از سمت چپ سبقت گرفتم و كمي جلوتر توقف كردم.
اما حواسم پرت بود كه خيلي خطرناك بود و خواب شب قبل هم يادم بود. اومدم بيرون و مثلث خطر رو برداشتم كه برم داخل تونل و به ماشينها هشدار بدم كه سرعتشون رو كم كنند. داشتم مي رفتم كه كاميوني با بار از تونل در اومد و ترمز كرد اما نتونست خودش رو كنترل كنه و داشت به طرف من مي اومد كه خودم رو كنار كشيدم و جلوي چشم من به سه ماشين برخورد كرد و چپ كرد و انگار كه داشتم فيلم مي ديدم، واقعي به نظر نمي رسيد.
مردم به طرف كاميون دويدند و من با عجله بدون اينكه به توريستها چيزي بگم و در حاليكه ماشينم روشن بود به طرف تونل دويدم كه به ماشينهاي ديگه هشدار بدم. هر ماشيني كه به انتهاي تونل مي رسيد، چون حالت پيچ داشت، توقف ماشينها رو نمي تونست ببينه و هر لحظه احتمال تصادف ديگه اي وجود داشت و همه ي ماشينها هم سرعت بالايي داشتند.
اما
- نكته جالب اين بود كه در ميان اين همه ماشيني كه توقف كرده بودند و همه مي ديدند كه موقعيت خيلي خطرناكيه، فقط يكنفر ديدم كه حدودا با صد متر فاصله داره دنبال من مياد و داد ميزنه كه چراغ موبايلت رو هم روشن كن كه ماشينها متوجه خطر بشن. كه البته موبايلم تو ماشين بود اما با همون مثلث سعي كردم به ماشينها هشدار بدم.
- بعد صداش كردم كه به من برسه و مثلث رو دادم دستش و گفتم كه من توريست دارم و بايد برگردم و گفتم كه هشدار دادن رو ادامه بده كه الحق حدود نيم ساعت بعد برگشت و گفت كه همينطور رفته جلو تا جايي كه ديگه توقف ماشينها از دور ديد داشت و برگشت.
- جالب اين بود كه در اين حال و روز مي گفت كه مثلث خطر رو چطور بهت برسونم كه گفتم حالا نگران اون نباش.
- بعد برگشت و مثلث رو بهم داد و شماره موبايلها رو ردوبدل كرديم و گفت كه اهل اردبيل هستش. اسمش "پيمان" بود.
- مردم جمع شده بودند و مي گفتند كه اگه شما نبوديد، بيست تصادف ديگه هم ميشد و همه اين مطالب رو نوشتم كه بگم
"وقتي من توقف كردم، حدودا صد متر جلوتر از من ماشين ها در چهار پنج رديف ايستاده بودند اما كسي نيومده بود كه هشدار بده. چرا كسي احساس مسووليت نمي كنه. چرا كسي بجز پيمان نيومد كه كمك كنه. "
گاهي اوقات توريستها حرفهايي مي زنن كه ناراحتم مي كنه اما خب واقعيت داره شايد. يكي از توريستهاي قبلي مي گفت كه مردم مثل اورانگاتون مي مونن و انگار اصلا فكر ندارند. همين توريستهايي كه الان با من هستند گفته بودند كه شيوه رانندگي در ايران طوريه كه انگار مردم هنوز فكر مي كنن كه سوار شتر هستند!
بهر حال اميدوارم كه حسهاي مسووليت پذيري بيشتر بشه و لازم نيست به قول معروف دنيا رو عوض كنيم، هر كس خودش رو كمي بهتر كنه اونوقت زندگي براي همه دلپذيرتر ميشه.
- همه ما مي دونيم كه لاين سمت راست جاده براي موارد اضطراري هستش و ما هنوز لاين اضطراري رو خالي نميزاريم. نمي دونم كه كي بايد اينكار رو شروع كنيم. امروز حدود صد متر جلوتر از ما داخل تونل بعدي تصادف شده بود و كاميوني چپ كرده بود و پرايدي پشتش توقف كرده بود و كاميون بعدي نديده بود و پرايد رو پرس كرده بود مصدومان خيلي خيلي شديدي داشت كه حتي نمي تونستند از ماشين دربيارن و آمبولانس راه نداشت كه بياد و بعد از يكساعت هنوز جاده باز نشده بود و امداد رسانها پياده و بدو خودشون رو رسونده بودند و تازه كار زيادي نمي تونستند بكنند و در حال سي پي آر بودند.
وقتي پليس و امدادرسانها از ماشينها خواستند كه يه جوري ماشينها رو جابجا كنند كه آمبولانس بتونه بياد، تقريبا هيچ ماشيني خودش رو تكون نداد و با بيخيالي گفتند كه نميشه راه باز كرد در صورتي كه مي شد با كمي تلاش راه رو به سختي باز كرد!
اين اتفاق براي هريك از ما هم مي تونه بيفته!
امروز پيمان كمك كرد اما ما در كل به يه پيمان بزرگ بين خودمون نياز داريم كه كمي مسووليت پذيرتر و مهربان تر باشيم! واقعا سخت نيست!
نوشته شده: جمعه، ساعت 11:11 شب، هتل جمشيد كرمانشاه.
حسن.