با یه گروه چهار نفره استرالیایی و نیوزلندی یه تور بلند مدت چهار هفته ای به دور ایران داریم. حدود یک هفته از تور باقی مونده. امروز شنبه پانزدهم اردیبهشت ماه، یزد هستیم و حدود ظهر داشتیم از چهارراه شهدا (امیرچخماق) رد می شدیم که کیف یکی از مسافران رو زدند و به این صورت اتفاق افتاد که وقتی چراغ سبز شد، من و آقا فواد (راننده ی عزیز و همراهمون) جلو راه افتادیم و مسافرا هم دقیقا پشت سرمون راه افتادند. داشتیم می رفتیم به موزه آب. به طرف دیگه رسیدیم و به پیچی که به سمت موزه آب میره مکث کردیم که مسافرا برسند. مسافرا رسیدند و سراسیمه بودند و گفتند که کیفشون رو زدند. گفتند که سه خانم چادری و جوان دور مسافر رو گرفتند، یکی دست مسافر رو گرفت و مسافرم فکر کرد که داره بهش لطف می کنه که کمک کنه که از خیابون رد بشه، بعد کلاه مسافر رو برداشت و مسافر فکر کرد که میخاد قیافه اش رو ببینه و در این بین، نفر دیگه کیف پول مسافر رو از کیف رو دوشی اش می زنه و یکی از توریستهای ما می بینه و تا به خودش بجنبه، سه نفر دزدها در رفتند. حدود 350 دلار و چند کارت بانکی توی کیفش بود. بقیه پولهاش رو تو کیف دیگه ای گذاشته بود. به پلیس زنگ زدیم و به کلانتری رفتیم و گزارش نوشتیم و مسافر گفت که بیمه ی مسافرتی اش پول رو بهش میده. البته خود مسافرا هم گفتند که بعد از حدود سه هفته مسافرت در ایران و امن بودن همه جا، دیگه یادشون رفت که مواظب باشند و زیپ ساکش باز بوده و اشتباه کردند.
با اینکه اول تور بهشون گفته بودم که همیشه مواظب ساکشون باشند اما یادشون رفت.
همکاران راهنمای محترم به گروههاتون بگین و مواظب باشید. مشابه این قبلا در تهران، شیراز و یزد برای گروههای دیگه مون اتفاق افتاده بود که گاهی موفق بود و گاهی ناموفق.
"بهار فصل عاشقی"
با گروهی از دانشجویان نخبه آلمانی تور دور ایران هستیم.
امروز یکشنبه بیستم فروردین هزار و سیصد و نود و شش، ظهر از قم راه افتادیم به سمت تهران. حدود بیست کیلومتری که از قم دور شدیم در مجتمع مهتاب نگه داشتیم برای ناهار. رفتیم ناهار و برگشتیم و حدود یکساعت و ربع طول کشید و در همین فاصله ی کوتاه دو پرنده روی آینه بغل ماشینمون که میدل باس بود شروع کرده بودند به لونه سازی و یکی از پرنده ها که احتمالا ماده بود تو لونه نشسته بود و اون یکی می رفت و شاخه و برگ برای لونه ساختن می آورد.
یکی از مسافرا می گفت که احتمالا فوق اضطراری بوده و شاید تخم هم گذاشته باشند !
"بهار فصل عاشقی".
ارجاع به " بستنی زعفرانی" که داستانش رو به زودی آپلود می کنم.
تاریخ و محل نوشتن:
یکشنبه. ساعت 3:50 عصر. بهشت زهرا تهران. با گروه زورن. تور 209. دانشجویان نخبه آلمانی.
حسن محیط ابراهیم سرایی.
و روز بعد یعنی 21 فروردین 1396 در مترو تهران دو صندلی قرمز داغ گذاشته بودند و این تابلو رو بالاش زده بودند:
"آمد بهار ای دوستان"
1395/7/11
با دو مسافر آمريکايي 30 روز ميريم دور ايران
20 روز سپري شده. امروز چهارشنبه 14 مهر برابر با 5 محرم در مسير کوير فرحزاد به يزد در بياضه نگه داشتم که هم نگاهي به قنات بندازيم و هم قلعه رو ببينيم و هم اينکه چاي و قهوه بخوريم.
مسافرا رفتند که گشتي دور قلعه بزنند و من هم بساط چاي و قهوه رو تو حياط مسجد چسبيده به قلعه پهن کردم.
گز اصفهان، مسقطي شيراز، خرما، شکلات، بيسکويت، چاي، قهوه و آب معدني ...
کمي منتظر موندم و تو اين فاصله به قلعه ساساني و اينکه به فنا رفت و کنارش مسجد ساخته شد و به اينا فکر مي کردم که مسافرا وارد حياط مسجد شدند و به همراه اونا يه آقايي هم وارد محوطه شدند و گفتند که مي تونند در مسجد رو باز کنند که مسافرا داخل مسجد رو هم ببيند و خيلي هم خوش برخورد بودند و گفتند که ما مردم آمريکا رو دوست داريم و "قفل" در مسجد رو باز کردند و وارد مسجد شديم که بخاطر محرم کلي با پارچه هاي مشکي، سبز و قرمز تزيين شده بود و مسافرا چند تا عکس انداختند و کمي صحبت کرديم و برگشتيم که چاي بخوريم.
وقتي برگشتم به سمت چاي و قهوه و صحنه رو ديدم از خنده روده بر شدم. پنج شش تا از خانمها که از مسجد رد مي شدند فکر کردند که بساطي که ما پهن کرديم خيراتي هستش و همه رو خالي کرده بودند و وقتي ما رو ديدند که داريم ميايم حرکت کردند و رفتند و من همچنان دارم از يادآوري اين صحنه مي خندم و براي مسافرا در مورد انواع و اقسام پذيرايي در محرم توضيح دادم.
غروب که رسيديم به هتل يزد، پذيرش بهشون شيريني تعارف کرد و مسافر مي گفت حالا منم مي تونم يه مشت از شيريني بردارم همونطور که همه ي گز و شيريني و بساط ما رو برداشتند.
اجر شما با سيد الشهدا
من خودم معمولا اگه نوشته اي در فضاي مجازي خيلي طولاني باشه، رغبت نمي كنم كه بخونمش. اما نوشته ي امروز من شايد خيلي طولاني بشه. يه تجربه ي رانندگي و مواجه با تصادفه. شايد حالش رو داشته باشيد كه بخونيد و به دردتون بخوره به عنوان راهنما، يا راهنما-راننده، يا مسافر يا بهتر بگم يه "شهروند".